روزگاری بـر لب ِ گلغنچه ها لبخــند بود
پایِ غـم از شور شادی دائماً در بنـد بود
از وجــودِ دلنشین تـک تـک همسایـه هـا
زندگی شیرین تر ازنقل ونبات وقند بود
سال هـای شادمـانی رنگ ِرویِ بخـت ما
از سفیدی مِثل بـرف ِ بـر تنِ اسفنـد بود
در دیارِ مهربانی کس نمی گفت ازطلاق
رشته ها از تار و پودِ الفت و پیوند بود
در زمان وعـده بر لب هـا نمی آمد قسم
همدلی ها بر اساس عهد ِبی سوگند بود
گـرد غـم را میزدود از چهره ها باد صبا
گونه ها مِثل شقایق هایِ بـر الــوند بود
نم نم گلواژه جاری می شد ازچشم قلم
هرزمان بانو عسل از شعرِ ما خرسندبود
علی قیصری
دلبـــرِ آلالــــه انـــدام ِکمـان ابــرو کجاست
آن پری رخساره ی نازِ طلا گیسو کجاست
برده از من سرمه سرمه صبر و آرام وقرار
مرمرین تـن پیکرِ طنازِ چشم آهو کجاست
تا ستیغ صخــره ها تیهو بـه تیهو رفته ام
کبک نازِ خوش خرام کوه دالاهو کجاست
در بیـابـان دردِ بی آبی کشیـــدم سـال هـا
آب سردِخوشگوارِ چشمه ی تیهو کجاست
می تـراود شبنــم از سـر تا سـر گلپونه ها
آنکه از دامن بریزد نم نمخوشبو کجاست
لا بـه لای میوه ها را جستجو کـردم نبود
لعبت شیرین تر ازانجیروخرمالو کجاست
در میان کوچـه ها پیوسته پاسم میدهند
کس نمیداند عسل بانویِ زیبا رو کجاست
علی قیصری
دامنِ سبزت پر از گل هـای نازِ دلبری ست
نم نم گلخنده هایت نغمه سازِ دلبری ست
کـم نـدارد بایگانی نسخه ای از خُلق نیک
آن چه در پرونده داری امتیازِ دلبری ست
سالها در زیر شالت خودنمایی کرده است
چتـر زلفت همچنان در اهتزازِ دلبری ست
برده ای با چشم و ابرویت قرار از بیقرار
اینهمه ناز و ادا از رمــز و رازِ دلبری ست
عاشقـانت را بکش با دلفـریبی تک بـه تک
تابه دستت یک بغل برگ جوازِدلبری ست
ردِ دندانت شبی روی لبـم جا خوش نکرد
ازعطش لبهای من محتاج گازِ دلبری ست
گـرچه منعم میکنند از چیـدن ممنوعه ها
در پس ِ پیراهنت سیب مجـازِ دلبری ست
ای عسل بانو نبایـد محـو چشمـانت شوم
بی گمان برق نگاهت روی فـازِ دلبری ست
راز و رمـزش را نمیدانم ولی عشقم هنوز
بین مهــــرویان عالـم یکـه تاز دلبـری ست
علی قیصری
درباره این سایت